سلام.
راستش خودم هم هیچ وقت تصور نمیکردم یه روز وبلاگ بسازم. آخه من اصلا اهل نوشتم نیستم. همیشه به وقت کلاس انشا عزا و ماتم میگرفتم. یادش بخیر! اولین نفری که خیلی جدی من رو وادار به نوشتن کرد معلم کلاس دوم یا سوم راهنماییام بودن، معلم بسیار نازنینی به نام کیخسرو کیانی! یادم نمیره سر کلاس ایشون یه روز قرار شد همه سر کلاس یه انشا بنویسن و بیان بخونن. وقتی نوبت به من رسید صفحه من سفید سفید بود. هنوز اولین کلمه انشا را هم ننوشته بودم. ایشون به من گفتن باید بنویسی تا بتونی! طبق توصیه ایشون از نوشتن خاطرات هر روز در دفترچه خاطرات شروع کردم و کمکم یاد گرفتم بنویسم ...
... و اما دیروز پس از گذشت حدود ۱۵ سال یک کیخسرو کیانی دیگه دوباره به من گفت باید بنویسی تا بتونی! اما این بار در وبلاگ نه در دفترچه خاطرات. تصادف خیلی جالبی بود برام این تشابه اسمی و توصیه واحدی که هر دو کردن. انگار قراره کیخسرو کیانیها فقط به من نوشتن یاد بدن.
بله دیروز در اولین جلسه کلاس استاد داوود کیخسرو کیانی شرکت کردم و حاصل جلسه اولش فعلا شد این وبلاگ. در این کلاس قرار شد به عنوان اولین مطلب خاطره خود کلاس را در کلاس بنویسیم و بنده نوشتم:
بسمه تعالی
امروز اولین جلسه دوره آموزشی ما با استاد کیخسروکیانی بود. من که شکر خدا توفیق یافتهام در جوار آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام هستم، از دیروز هماهنگ کردم به صورت مجازی در جلسه شرکت کنم. آقای حیدری صبح قبول زحمت کردن و اسکایپ نصب کردن و خلاصه با اسکایپ از راه دور در جلسه شرکت کردم. از خوبیهای جلسه مجازی این بودو که وسط جلسه وقتی داشتن همه خاطره جلسه را مینوشتن من ناهارم را خوردم و زمانی که دیگران داشتن متنشون را میخوندن منم متنم را نوشتم. امیدوارم این دوره، دوره بسیار خوبی برای همه شرکت کنندگان بشه و همه با هم بتونیم در مبحث فروش مجازی شرکت چهل پنجره جهش ایجاد کنیم ...
عکسش را هم گذاشتم به عنوان خاطره. امکانات نوشتن من یه صفحه از دفتر نقاشی پسرم محمد امین بود که وسطش هم یه جملهای از قبل نوشته شده بود بعلاوه مداد رنگی سبزش! خلاصه این که باید نوشت. مهم نیست که با چی و روی کجا مینویسی!